من کیستم؟
"""سلام خسته نباشید ... میشه بیشتر خودتونو تو وبلاگتون معرفی کنید""
دوست عزیزم،
تو پرسی من کیستم؟ من کیستم؟ خود را ندانم چیستم!
"بعداً کتابدار"م من. همه مرا در ایران می شناسند. همه منتظرند ... آیا فرا خواهد رسید آن روز که "کتابدار" شوم؟
روزگاری داشتم ... در کتابخانه ملی. 13 سال کار کتابدارانه، صادقانه، در خدمات فنی کتابخانه.
با نوازش دست تقدیر، پرتاب شدم به اتازونی. دانی که اتازونی چیست؟ همان که هر روز و هر سال، از اوان زندگی، مرگش را فریاد می زدم. و چه با حرارت، از عمق وجود!
روزگارم خوش است، اگر غم شما و این سرفه لعنتی بگذارد ...
(خب که چی؟ منتظری کپی کارت ملی و شناسنامه ام را هم بهت نشان بدم؟ مگه خودت اسم واقعی تو گفتی؟!)
سینه پهلو
چند تا مرد میانسال سیاهپوست با لباس کارهای درب و داغون که نمی دانم آهنگر هستن یا چی، بلافاصله بعد از اتمام کار با همان لباس کار برای مطالعه روزنامه به کتابخانه ما میان.
دو نفر از اینها در حدود یک ماه و نیم پیش به شدت سرفه می کردن. به خودم گفتم جان خودم بالاخره من هم از اینها ویروس می گیرم. آخرش هم همینطور شد!
خلاصه این که یک ماهه که سرفه امانمو بریده و روزگارمو سیاه کرده. با یک سرماخوردگی ساده هم طبق معمول هر زمستان، سینوسهام عفونی شدن. بالاخره به تنگ آمدم و دست به دامان آنتی بیوتیک شدم.
تا ببینم چی میشه ...
Check-Out
در کتابخانه دانشگاه کارولینای شمالی یکی از کتابداران با هیجان تعریف می کرد که در سفری که به کتابخانه ای در یکی از کشورهای خاور میانه داشته، دیده که کتابخانه مثل شوروی سابق با سیستم مخزن بسته اداره می شده!! می گفت اصلا باورش نمی شد که کتابخانه ای وجود داشته باشد که هنوز سیستم بسته داشته باشد!
بگذریم ...
کتابخانه های اینجا همه به میز امانت خودکار مجهز هستند. اگر شما حوصله صحبت با کتابدار میز امانت را نداشته باشید یا سر کتابدار شلوغ باشد، خیلی راحت می توانید کتابتان را که خودتان از قفسه برداشته اید، به آن میز ببرید و با وارد کردن شماره عضویت خود و چند کلیک ساده check-out کنید. هر کتاب بارکد دارد و کافی است آن را به بارکدخوان نشان دهید تا در طرفة العینی به نام شما زده شود.
اصولا در این دیار همه چیز باید راحت و بی دردسر باشد و حقوق انسان ها در آن لحاظ شده باشد.
از راحتی گفتم، این حکایت یادم افتاد:
دیروز بخاری برقی ای که در این دیار کفر - آمریکا - حدود دو ماه پیش خریده بودم و حسابی ازش کار کشیده بودم، خراب شد. بردم تعویض کنم. فروشنده پرسید:
- رسید آن را دارید؟
گفتم:
- نه.
- پول آن را نقد پرداخت کردید یا با کارت اعتباری؟
- یادم نمیاد، به گمانم با کارت
- کارت اعتباریتان را لطف کنید به من بدهید.
- این کارتم آن کارت نیست. آن را نیاورده ام.
- پس لااقل گواهینامه تان را به من بدهید تا مشخصات شما را وارد سیستم کنم.
گواهینامه را دادم و در مدت کمتر از یک دقیقه یک کارت اعتباری هدیه (Gift Card) به مبلغ پولی که بابت خرید بخاری داده بودم، به من داد. گفتم:
- می خواهم بخاری را تعویض کنم، نه این که پس بدهم.
- با همین کارت هدیه می توانید مثل همین بخاری یا یک بخاری دیگر بخرید، یا اگر دیگر به بخاری احتیاج ندارید می توانید یک جنس دیگر بخرید.
تمام این فرایند در کمتر از 3 دقیقه طول کشید، بدون کوچکترین اما و اگر و چرا و نمیشه و نمی خوام و ...
من: |:
Imagine N a k e d
در ایران که بودم، گاهی وقتها که لازم می شد در مقابل جمع قابل توجهی صحبت کنم، بعضی از دوستان برای رفع دلهره و نگرانی ام توصیه می کردند که: "تصور کن داری برای یک عده گوسفند حرف می زنی (بلا نسبت)"!
اما این بار یکی از دوستان این ور آبی توصیه جالبی کرد: "تصور کن داری برای یک عده آدم لُــخــت حرف می زنی"!
"Imagine the audience n a k e d."
من اون موقع متوجه منظورش نشدم. بعد از پرزنتم متوجه شدم که با این تکنیک میشه با یک تیر دو نشان زد: یکی بر دلهره غالب شد، دیگری این که ارتباط چشمی خوبی با شنوندگان برقرار کرد.
ارتباط چشمی با تک تک شنوندگان تاثیر بزرگی بر جلب توجه آنها و موفقیت شما در پرزنت داره. خب اگر فکر کنین شنوندگانتان لـــخـــت هستن، حریصانه نگاهشان می کنین و بنابراین ارتباط چشمی لازم برقرار میشه! D:
(لطفا برای من تریپ نجیبانه نیایین که خودتونو تافته جدا بافته و عاری از اینگونه فکرها بدونین!)