از خوبی های کتابخانه های عمومی یکی اش اینه که هر نوع آدمی با هر سر و وضع، و متعلق به هر طبقه اجتماعی را می تونین اونجا ببینین.

چند تا مرد میانسال سیاهپوست با لباس کارهای درب و داغون  که نمی دانم آهنگر هستن یا چی، بلافاصله بعد از اتمام کار با همان لباس کار برای مطالعه روزنامه به کتابخانه ما میان. 

دو نفر از اینها در حدود یک ماه و نیم پیش به شدت سرفه می کردن. به خودم گفتم جان خودم بالاخره من هم از اینها ویروس می گیرم. آخرش هم همینطور شد!

خلاصه این که یک ماهه که سرفه امانمو بریده و روزگارمو سیاه کرده. با یک سرماخوردگی ساده هم طبق معمول هر زمستان، سینوسهام عفونی شدن. بالاخره به تنگ آمدم و دست به دامان آنتی بیوتیک شدم.

تا ببینم چی میشه ...