ختنه سوران" اقا بزرگ" و باقی قضایا(1)
سلام علیکم
سال نو بر شما و اهل منزل مبارک باشد انشا ا...
امسال بهار خوبی بود.نه بارانی و نه تگرگی و الحمدا... گیاهان و درختان از افت سرمای بی جا در امان بودند.
حیوانات و مال ها نیز الحمدا... رو به تزایدند. گوسفند و گاوو مرغ و .به.شکر پروردگار از بره زایی و گوساله زایی و جوجه اوردن دریغ نکردند و بره حالا به گله داریم 23 راس و گوساله 11 تا که دو تابیش را باید از همین حالا چاق کنیم برای تاسوعا و عاشورا که مرحوم پدر بزرگ نذر کرده بود و 5 تایش را هم چاق شده بفرستیم به امامزاده سید مجتبی شیرکوهی که هر وقت صلاح دیدند ابگوشت کنند برای زوار! از جوجه ی مرغ و باقلمون و اردک جنوبی ! هر چه بخواهید هست و انقدر که شب پنجم سال نو که شب ختنه سوران یگانه نرینه ی خانواده عمو زاده ی ابوی بود ارد دادند که فقط لنگ بوقلمون کباب شودو البته شد. چند وعده اضافه هم قبل از داغ شدن نی قلیان دلاک باشی، گذاشتند بیخ شالش بلکه ،حواس جمع کار کند !و بعد از پوست، چیزی از گوشت عموزاده را حیف و میل نکند به وقت ختنه!که خدایی ناکرده بچه عیبناک شود و یا زبانم لال به بیضتین مبارک اسیب مکفی رسیده از مردی بیفتد! خلاصه کار دلاک باشی که به سرانجام رسید میهمانا ن مبارک باد غراء فرستاده ،آق عمو پوست اضافه! لای دستمال سفید پیچیده از پنجره اشکوب دوم به جوب انداخته که یک وقت زبانم لال خوراک خزندگان بد شگون و ماکیان بدهیبت نشود و انجور نشود که سر "دایی جان محسن اقا" امدو یک عمر خانم جان پدر بزرگ را سرکوفت کرد که اجاق کوری بچه اش از بابت انست که ماکیان بد هیبت پوست اضافه را خوراک کردند.!!
باری
به نیت اینکه تخم و ترکه "اقا بزرگ" که حالا به 14 سالگی ختنه میشود همواره مثل اب روان از زاد و رود نایستد و رونده باشد و پر ثمر برای جماعت رعیت!پوست اضافه را فرت کردند به رودخانه و عمو جان دستور میدهد که "مسلم سیاه پره ای" کنار اب رونده بدود
و حواسش باشد که حداقل تا سه، چهار آبادی انطرف تر پوست خوراک ماهیان و ماکیان نشود ! و اگر شد مسلم با اب بزند و قضیه را نجات دهد. اما شکر روزگار و از انجا که لقمه خور حلال بودند عمو زاده های ابوی ،هنوز ، دو آبادی پایین تر نرسیده پوست از دستمال بیرون جهیده گیر میکند لای چنگک پسران "محمود " که ماهی قلاب میکردند و پوست یک ناغافل گیر میکند به قلاب و ماهی رودخانه که کز کرده بود حاشیه رود حمله میکند و قلاب به دهن میگیرد و همانجا مسلم میزند با اب و پوست را از لای فک و دهان ماهی بیرون کشیده دوباره به اب میدهد. و البته نفسی هم به راحتی کشیده و برمیگردد و ماجرا را شرح میدهد و عمو جان هم خوشحالی کنان برای همه توضیح مبسوط میدهد که حلال خور و حلال لقمه چگونه پوست نرینه گیش هم روزی میشود برای خلایق و همه سر تکان میدهند که یعنی بله!
ساز و سرنا که هوا میرود و دل بانو خانم که قرص میشود از بابت اوضاع! " اقا بزرگ " که حالا دیگر مرد شده بود انشا ا...، زن عمو چشم چرخان میشود به سوی دختر "حاج هیبت " که تازه 8سالگی را تمام کرده بود و به بازی با عروس پارچه ایش مشغول بود و همانجا بود که نقل میکنند( یعنی ما از مجلس زنانه که خبر نداریم اما اینطور گفته اند)
زن حاج هیبت را کناری کشیده و شال انگشتر پیچیده به بقچه ی مزین به بته جقه را میزند زیر بغل زن که یعنی دختر تو از ما! و زن حاج هیبت هم نه میگذارد و نه بر میدارد دخترش "انسیه خانم" را تعارف میکند که : " انسیه کنیز شما و همدم اقا بزرگ باشد شیرم حلالش میشود ولاغیر"
باری
به ختنه سوران اقا بزرگ و شال انگشتر کردن انسیه خانم وصلتی صورت میگیرد که از ان بطن 9 سر نرینه و 4 سر دختر به دنیا می ایند که البته همه به یک ماهگی نرسیده هلاک میشوند و عمو جان بعد از به هدر رفتن هر طفل سر مسلم را به چفته ی انگور کوبیده و مواخذه ی جدی نموده که تو را چرا به سال ختنه سوران اقا بزرگ دیر با اب زدی و پوست اضافه با دهان ماهیان تماس حاصل کرد!! زن عمو هم شبانه روز مسلم را با 11 سر عائله نفرین کرده پیرمرد را در سر پیری از پایین خانه به کنار طویله گوسفندان فرستاده که ادب شود.
باری
تخم و ترکه اقا بزرگ انجور که اهل ابادی نقل میکنند بعضا سر زا میروند و اقا بزرگ و انسیه خانم از نذر و وقف و دعای چشم زخم به هیچ قاعده مضایقه نکردند تا اینکه " اقا بزرگ " سر بچه چهار دهم بسط مینشیند میان حیاط امامزاده سید مجتبی شیرکوهی و بچه هم که به دنیا می اید خدمت همانجا را میکند و به 3 ماه منزل نیامده از دور اخبار زن و بچه را میگیرد .نام بچه اخر که شکر خدا زنده ماند را " اقا کوچک" گذاشتند که انهم حکایت هایی شیرین دارد شنیدنش که اگر حالی بود و ملالی نبود ،یحتمل نوشته خواهد شد از بابت عبرت.
همینقد ر بدانید که نقل کرده اند " اقا کوچک" که از بطن " اقا یزرگ و انسیه خانم" بود در نوجوانی اهل کتاب و نگارش و مکتب شد و بعد ها که به شهر امد و عناصر تجدد به چشم سر بدید گوشت و پوستش به کتاب و فرهنگ و این قبیل سبک بازی ها! اغشته شد و تا پایان کار تهدید عاق والدین را پشت سر خود داشت!
شنبه 17 ماه فروردین
به سال
1295 ناصری!
این حکایت بر اساس یک روایت واقعی ست!
"کتابدار بعد از اینی" را ابوی کسالت حاصل گردید و اهل منزل هرچه از دعا و ثنا میدانستند البته برای شفا مضایقه نکردند. کار از جل خیس از بابت تعدیل تب گذشت و حاجت به طبیب لازم و دلایل از بابت رساندن ابوی به مریضخانه بارز شد! حکم کردند که در قسمت اسپشیال مداوا ادامه داشته و تا چند روز رسم و رسوم منزل از بابت خورد و خوراک و امدو شد غدقن گشته و ابوی برای رفع کسالت تن به حکم حکیم بدهد. "کتابدار بعد از این"به همین سبب دست بستار شد از بابت اینکه باید به چندین شبانه روز به مراقبت از ابوی گرام مایه از وقت برود.روز دوم به سیم نرسیده " کتابدار بعد از این" ملتفت شد ه جناب ابوی گرچه فیزیکأ رو به بهبود است اما مشاعر کمی متغیر شده و ایشان را که فرزند ته تغاری بود و عبدالحسین نام داشت غلامحسین صدا میزد که فرزند اول ابوی بود و سر زا اسیر خاک شد! و یا اینکه قند کله وطنی را با چای لاهیجان مینوشید اما تعریف از قند حبه بلژیکی !میکرد و ارد میداد: " تیلغراف کن به ان عموی بی غیرتت که نشسته به ینگه ی دنیا ، لااقل دو کارتون از این قندها توشه کند برای من!" خلاصه که اوضاع اینگونه بود تاانکه به هنگام لنگی حضور " کتابدار بعد از این" در کتابخانه و درنگی که پیش امده بود جمعی از دوستان از بابت احوال پرسی، پیغامکی روانه تیلیفون همراه ایشان کرده و جویا میشوند که: " احوال ابوی چگونه است"؟ "کتابدار بعد از این" در چه حال و اوضاع بوده، و یا ابوی در چه حال خدا عالم است و هنوز بر هیچ کس واضح نشده اما اینگونه جواب پس میفرستد: " ابوی الحمدالله چرند و پرند را شفاهأ تالیف میکند به گمانم قصد کرده کتابدار شود"!!
5پله مانده تا کتاب!!!!
برای که؟ برای چه؟ بنویسیم که چه بشود؟ بنویسیم گره ای باز میشود یا اینکه مانند همیشه د ل ناله های خود را تکثیر کرده ایم؟ بنویسیم شنیده میشود یا اینکه مانند همیشه حنجره را خراشی دیگر داده ایم؟ بنویسیم سنگی از میان برداشته میشود یا اینکه سنگلاخ پیشکشمان میکنند؟ بگوییم که چه؟از کدام کتاب حرف میزنی جناب بعدا کتابدار!!؟کدام کتابخانه/.؟ کدام کتابدار؟ کدام؟
عزیز دلم کتاب و هنر و ادبیات و این چیزها حقیقتا دل خوش میخواهد که امروزه روز از برای من یکی که مهیا نیست و از امار کتابخوان ها معلوم میشود که امثال من زیادند. خدا وکیلی راست میگفت شاعر آب و خیار و ماه (سهراب):
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی
من به اوگفتم: دل خوش سیری چند؟
بعدا کتابدار عزیز
/واقعا آدم غصه دار میشود /یعنی من که غصه ام گرفته است! نه دلی برای خواندن مانده نه دماغی برای اندیشیدن؟ و نه حتی توانی برای نوشتن! نوشتنی که تنها مایه تسلی آدمی چون منست!
چه بیخردی کردیم ان روز د اغ تابستان که محمود مکانیک از سر این که درسی به ما بدهد رسما جلوی انظار گوش ما گرفت و ما به سر پنجه شدیم که نکند گوشمان کنده شود! و از فردایش هم رفتیم و پشت سرمان را هم نگاه نکردیم !ای کاش گوشمان کنده میشد! بی گو ش میشدیم اما مانند حالا از فرط بیخبری مانند مدهوش نبودیم! زندگی بازی های بسیار دارد! بسیار!
رفیقکم
در حوزه خلقیات و درونیات که امروزه روانشناسی اش می خوانند یک آدمی هست که ابراهم مزلو میخوانند او را. میدانم که میشناسی و قصه اش را از بر داری و حالا من باز تکرار میکنم که مبادا از یاد ببریم( گرچه من زیاد یه حرف های اجنبی جماعت که یحتمل عرق و شرابی هم بوده توجه نمیکنم اما چه کنیم که این بابا فعلا پذیرفته است حرفش)..این آقا یعنی جناب مزلو متوجه شده که آدم برای رسیدن به خود شکوفایی/ برای اخلاقی شدن/ فرهیخته شدن/ انسان تر شدن/ و بطور کل کریم تر و رحیم تر شدن در زندگی فردی و پس از ان درزندگی جمعی / باید مراحلی را طی کند! یعنی اینجور نمیشود که شما چند مرحله را دو در کنی و پله ها را دو تا سه تا بالا بروی! پس نمیشود. بعد هم امده و گفته که این مراحل پایین برای رسیدن به ان مکارم بالاضروری ست!
1- نيازهاي زيستي: یعنی من و تو اگر دمای هوا کمی از این که هست بالاتر برود همان سرمان می آید که بر سر دایناسورها آمد! محیط باید مناسب باشد اولا.
2- نياز به امنيت: منظورش همان چهار دیواریست که خلایق از هر طرف که نگاه کنی در مصیبت عظما به سر میبرند. سرپناه. جایی که بتوانی پایت را راحت در آن دراز کنی. این سرپناه البته با آن لانه موشی که من و تو داریم کمی فرق میکند!!!!!
3- نيازهاي جنسي: (تکلیف این هم به معلوم است. زبان به دهان بگیریم بهتر)
4- نيازهاي اجتماعي: یعنی جوری زندگی کنی که مردم نگویند الهی خبر مرگت بیاید بلکه هر دم طول عمر برایت طلب کنند. خلاصه که مفید باشی برای هم کیشانت (اضافه کن به آن ازادی و البته عمل آزادانه)
(میبينی...هنوز خبری از کاغذ و قلم و دوات و کتاب نیست)
4- نيازهاي نفساني: یعنی سلام ادم را علیک حداقل بگویند! تحویل بگیرند ادم را.
5- نياز به زيبايي: از اینجا به بعد کمی ورق برمیگردد اما هنوز مانده تا انجا که قصد و نظر من است! تازه پس از این مراحل به قول جدیدی ها بعضی چیزها حسابی فاز میدهد! و ادم اراده میکند به خوشگل ترین مسایل توجه کند مثل صورت زیبا/صوت زیبا/نقاشی/موسیقی و الخ.
(میبینی با اینکه محیط مناسب است و غذا داری،سقف بالای سر داری،منزل برای رفع نیاز جنسی داری، مردم هم که تحویلت میگیرند و پشت سر دعات میکنند اما هنوز این اقا امر نکرده که برو کتاب بخوان و اگاهی به دست بیاور!..حالا ما در بهترین وضعییت کاریکاتور همه اینها را داریم و مرتب غر میزنیم که چرا مردم کتاب نمیخوانند و کتابخانه ها چنین است و کتابداران چنان)
(داشته باش قضیه را ۶ پله رفته و هنوز لام تا کام نگفته از کتاب و این حرفها)
6- نياز به آگاهي: تازه وقتی شکمت سیر شد، سقف خانه ات محکم ماند و مناسبات میان اهل منزل به جا و به را بود ،و اگر امدی بیرون مردم تحویلت گرفتند و تو هم ازادانه نه با اجبار گره از کار خلایق باز کردی و از دیدن و شنیدن زیبایی ها نیز تا حدی فارغ شدی انوقت تازه یک ناغافل متوجه میشوی که یک چیزیت میشود!!! دست یه دلت میکشی میبینی پر است و کمبودی نداری الحمدالله! به دور اطراف نگاه میکنی میبینی که نه خیر همه چیز هم به راه است همه به جا! تازه انوقت همچی بفهمی نفهمی پرسش در ذهنت جوانه میزند!جوانه که زد باید ابیاریش کنی! با چه؟ با اگاهی!تازه اینجاست که ادم میرود سراغ کتاب و اموختن و الخ!
دردسرت ندهم رفیق بعدا کتابدارم!
این اقای مزلو 3 مرحله دیگر هم گفته که درز میگیرم و کوتاه میکنم ولی خدا وکیلی چند درصد مردمان این سرزمین این 5 مزحله را تا رسیدن به مرتبه ای که طلب اگاهی کنند طی کرده اند و میکنند؟ بگذریم.
============================================================
گاه عجیب خسته میشوم. گاه بی نهایت در خودم میمانم. گاه عمیقا عمق نادانی خود را مزه مزه میکنم... میدانی گاه بودن برایم حبس میشود و هر نفس اشد مجازات! ختم میکنم. پایان.
از سر دلتنگی(1)
۱. مطلبی نوشته بودم درباره نشریه انجمن و مجوز و کلی گله و شکایت از ارشاد و... ولی دود شد رفت هوا و عمرا دیگه اون وبنویسم.خلاصه اینکه انجمن فعلا حرف نزند چون مجوز حرف زدن ندارد.
۲.کتابخونه ملی هم پول دار شد. اینو یه کارمند که زیر خط بقا تشریف دارن با شادی و نشاط تکرار میکرد!!! انگار قراره همشو بدن به این. طفلک.
۳.الف:دروغگو دشمن خداست.
ب: خیلی از ایرانی ها مثل اب خوردن دروغ میگن.
پ:خیلی ازایرانی ها دشمن خدا هستند
۴. به نظر شما خدا با دشمنای خودش چیکار میکنه؟؟؟
==========================
پ.ن: جان عزیزت اگه خوندی یه صحبتی بکن!
از گافمن تا...گاف من ها!
بعد از مطلب فیل تر! در وب لاگی که ما انها را شدیدا به خودمان پیوند زدیم! ولی انها حتی به روی مبارک هم نیاورده و از هرگونه پیوندی (تاکنون)سر باز زدند( حالا بعدا قصه را میگویم...خدا حالش را برساند قالش مساله ای ندارد) رفتیم سراغ چند جای دیگر! و کمی تفرج کردیم در وبلاگ های کتابداری. خسته نباشند! ملذذ شدیم. و اما تفرج ما در شنبه دهم ماه مبارک :
-
مطلب رفیقمان (حضرت بعدا کتابدار) را در همین حلقه قرائت کردیم برای مرتبه 5 انهم از چند باب/ اول انکه کنتور وبلاگ حرکتی انجام دهد ،بلکه خجالت زده نشویم در میان جماعت وب لاگ نویس! دیروز کنتورمان حتی یک تکان هم نخورده بود !!! دریغ از یک صحبت! خلاصه امروز امدیم که تلافی کینم. دوم اینکه یک صحبتی کرده بودند برای مطلب رفیقمان در همین بخش (شما صحبتی داری؟) چند بار خواندیم. طرف نامش را گذاشته بود منتقد. صحبت هایی هم کرده که میتوانید بخوانید اما نکته جالب و هوشمندانه اش انجا بود که خطاب به رفیق ما نهیب زده بود: " اگر آماری از گافمن های ایران خواسته باشی می توانم آدرس اونا رو بهت بدم" و در اخر هم به نظر من، پیاز و حلقه را ریشخند کرده بود که اگر قصدش توهین و تمسخر بود خدا ازش نگذرد. و اما نکته جالب اینکه ایشان به درستی فرموده اند: " گافمن های ایران" توجه کنید ایشان نگفته اند : گافمن! یعنی یک گافمن. چون بیچاره امریکایی ها فقط یکی دارند ولی ما گافمن ها!!! داریم! و این قضیه راست است! ما در ایران گاف من gaf man)) یعنی کسی که گاف زیاد میدهد کم نداریم! خودمان این کاره ایم! اصلا گاف تولید ماست! به حرف های ... استادان و ... گوش کنید و ببینید که چه گاف هایی میدهند انهم اساسی! البته گاف داریم تا گاف ولی انقدر گاف هایمان کیفیت دارند که بتوانیم از پدر سوخته های امریکایی که پدربزرگ علم کتابداری و اطلاع رسانی اند ولی فقط یک گافمن دارند بزنیم جلو. نکته دیگر اینکه دوست منتقد ما گفته اند: "اگر ادرس اونارو خواسته باشی...." پدر جان این که دیگر ادرس نمی خواهد الحمدالله گاف من های ما هم متکثرالوجه هستند یعنی هم زیادند و هم اینکه توزیع جغرافیایی متناسبی دارند و هر طرف که سر بچرخانی همچون خضر نبی جلویت ظاهر میشوند . ادرس دیگر نمیخواهد! ولی خداییش خوشحال شدیم از کشف امروزمان و اینکه دریافتیم ما گاف من ها داریم که حتی ادرس دارند!! ولی احتمالا آن گافمن از خدا بیخبر حتی ادرس هم ندارد و دکتر حری هم همیشه برای ارتباط با ایشان نامه هایش را بر برگ های خزان می نوشته و به آب میداده!!!۲.عبارت ""گاف من های ایران" اگر بخواهد تبدیل به یک نشریه روزانه شود باور کنید هم مطلب دارد و هم شمارگانش سر به اسمان میزند.۳.از این به بعد سعی میکنیم اگر خدا حالش را رساند مقدار معتنابهی به معرفی گاف من ها بپردازیم و گاف های اساسی را همراه با ادرس!!در اینجا ذکر کنیم.4. به مورد 3 دلخوش نباشید چون ما از این قول ها زیاد به خودمان دادیم و وفا نکردیم. اما صمیمانه دست کسانی را که گاف های با کیفیت را به همراه گاف من مربوطه و البته ادرس به ما برسانند فشرده میکنیم.!!
5. خیلی صحبت برای نوشتن بود ولی ترجیح دایم با غور در مفهوم گاف من کمی تفرج امروزمان را چرب تر کنیم.
۶. بالاغیرتا یک لحظه پیش خودتان به این عبارت فکر کنید و حس خودتان را برایمان بنویسید.گافمن های ایرانی!
۷.
جلال و زایش ساعت 29!
من خسته ام! پس هستم!
پياز, اصول و ذائقه مشترك!