این حکایت بر اساس یک روایت واقعی ست!
"کتابدار بعد از اینی" را ابوی کسالت حاصل گردید و اهل منزل هرچه از دعا و ثنا میدانستند البته برای شفا مضایقه نکردند. کار از جل خیس از بابت تعدیل تب گذشت و حاجت به طبیب لازم و دلایل از بابت رساندن ابوی به مریضخانه بارز شد! حکم کردند که در قسمت اسپشیال مداوا ادامه داشته و تا چند روز رسم و رسوم منزل از بابت خورد و خوراک و امدو شد غدقن گشته و ابوی برای رفع کسالت تن به حکم حکیم بدهد. "کتابدار بعد از این"به همین سبب دست بستار شد از بابت اینکه باید به چندین شبانه روز به مراقبت از ابوی گرام مایه از وقت برود.روز دوم به سیم نرسیده " کتابدار بعد از این" ملتفت شد ه جناب ابوی گرچه فیزیکأ رو به بهبود است اما مشاعر کمی متغیر شده و ایشان را که فرزند ته تغاری بود و عبدالحسین نام داشت غلامحسین صدا میزد که فرزند اول ابوی بود و سر زا اسیر خاک شد! و یا اینکه قند کله وطنی را با چای لاهیجان مینوشید اما تعریف از قند حبه بلژیکی !میکرد و ارد میداد: " تیلغراف کن به ان عموی بی غیرتت که نشسته به ینگه ی دنیا ، لااقل دو کارتون از این قندها توشه کند برای من!" خلاصه که اوضاع اینگونه بود تاانکه به هنگام لنگی حضور " کتابدار بعد از این" در کتابخانه و درنگی که پیش امده بود جمعی از دوستان از بابت احوال پرسی، پیغامکی روانه تیلیفون همراه ایشان کرده و جویا میشوند که: " احوال ابوی چگونه است"؟ "کتابدار بعد از این" در چه حال و اوضاع بوده، و یا ابوی در چه حال خدا عالم است و هنوز بر هیچ کس واضح نشده اما اینگونه جواب پس میفرستد: " ابوی الحمدالله چرند و پرند را شفاهأ تالیف میکند به گمانم قصد کرده کتابدار شود"!!