سلام علیکم

سال نو بر شما و اهل منزل مبارک باشد انشا ا...

امسال بهار خوبی بود.نه بارانی و نه تگرگی و الحمدا... گیاهان و درختان از افت سرمای بی جا در امان بودند.

حیوانات و مال ها  نیز الحمدا... رو به تزایدند. گوسفند و گاوو مرغ و .به.شکر پروردگار از بره زایی و گوساله زایی و جوجه اوردن دریغ نکردند و بره حالا به گله داریم 23 راس و گوساله 11 تا که دو تابیش را باید از همین حالا چاق کنیم برای تاسوعا و عاشورا که مرحوم پدر بزرگ نذر کرده بود و 5 تایش را هم چاق شده بفرستیم به امامزاده سید مجتبی شیرکوهی که هر وقت صلاح دیدند ابگوشت کنند برای زوار! از جوجه ی مرغ و باقلمون و اردک جنوبی ! هر چه بخواهید هست و انقدر که شب پنجم سال نو که شب ختنه سوران یگانه نرینه ی خانواده عمو زاده ی ابوی بود ارد دادند که فقط لنگ بوقلمون کباب شودو البته شد. چند وعده اضافه هم قبل از داغ شدن نی قلیان دلاک باشی،  گذاشتند بیخ شالش بلکه ،حواس جمع کار کند !و بعد از پوست، چیزی از گوشت عموزاده را حیف و میل نکند به وقت ختنه!که خدایی ناکرده بچه عیبناک شود و  یا زبانم لال به بیضتین مبارک  اسیب مکفی رسیده از مردی بیفتد! خلاصه کار دلاک باشی که به سرانجام رسید میهمانا ن مبارک باد غراء فرستاده ،آق عمو پوست اضافه! لای دستمال سفید پیچیده از پنجره اشکوب دوم به جوب انداخته که یک وقت زبانم لال خوراک خزندگان بد شگون و ماکیان بدهیبت نشود و انجور نشود که سر "دایی جان محسن اقا" امدو یک عمر خانم جان پدر بزرگ را سرکوفت کرد که اجاق کوری بچه اش از بابت انست که ماکیان بد هیبت پوست اضافه را خوراک کردند.!!

باری

 به نیت اینکه تخم و ترکه "اقا بزرگ" که حالا به 14 سالگی ختنه میشود همواره مثل اب روان از زاد و رود نایستد و رونده باشد و پر ثمر برای جماعت رعیت!پوست اضافه را فرت کردند به رودخانه و عمو جان دستور میدهد که "مسلم سیاه پره ای" کنار اب رونده بدود

و حواسش باشد که حداقل تا سه، چهار آبادی انطرف تر پوست  خوراک ماهیان و ماکیان نشود ! و اگر شد مسلم با اب بزند و قضیه را نجات دهد. اما شکر روزگار و از انجا که لقمه  خور حلال بودند  عمو زاده های ابوی  ،هنوز ، دو آبادی پایین تر  نرسیده پوست از دستمال بیرون جهیده گیر میکند لای چنگک پسران "محمود "  که ماهی قلاب میکردند و پوست یک ناغافل گیر میکند به قلاب و ماهی رودخانه که کز کرده بود حاشیه رود حمله میکند و قلاب به دهن میگیرد و همانجا مسلم میزند با اب و پوست را از لای فک و دهان ماهی بیرون کشیده دوباره به اب میدهد. و البته نفسی هم به راحتی کشیده و برمیگردد و ماجرا را شرح میدهد و عمو جان هم خوشحالی کنان برای همه توضیح مبسوط میدهد که حلال خور و حلال لقمه چگونه پوست نرینه گیش هم روزی میشود برای خلایق و همه سر تکان میدهند که یعنی بله!

 ساز و سرنا که هوا میرود و دل بانو خانم که قرص میشود از بابت اوضاع! " اقا بزرگ " که حالا دیگر مرد شده بود انشا ا...، زن عمو چشم چرخان میشود به سوی دختر "حاج هیبت  " که تازه 8سالگی را تمام کرده بود و به بازی با عروس پارچه ایش مشغول بود و همانجا بود که نقل میکنند( یعنی ما از مجلس زنانه که خبر نداریم اما اینطور گفته اند)

 زن حاج هیبت را کناری کشیده و شال انگشتر پیچیده به بقچه ی مزین به بته جقه را میزند زیر بغل زن که یعنی دختر تو از ما! و زن حاج هیبت هم نه میگذارد و نه بر میدارد دخترش "انسیه خانم" را تعارف میکند که : " انسیه کنیز شما و همدم اقا بزرگ باشد شیرم حلالش میشود ولاغیر"

باری

به ختنه سوران اقا بزرگ و شال انگشتر کردن انسیه خانم  وصلتی صورت میگیرد که از ان بطن 9 سر نرینه و 4 سر دختر به دنیا می ایند که البته همه به یک ماهگی نرسیده هلاک میشوند و عمو جان بعد از به هدر رفتن هر طفل سر مسلم را به چفته ی انگور کوبیده  و مواخذه ی جدی نموده که تو را چرا به سال ختنه سوران اقا بزرگ دیر با اب زدی و پوست اضافه با دهان ماهیان تماس حاصل کرد!! زن عمو هم شبانه روز  مسلم را با 11 سر عائله نفرین کرده پیرمرد را در سر پیری از پایین خانه به کنار طویله گوسفندان فرستاده که ادب شود.

باری

تخم و ترکه اقا بزرگ انجور که اهل ابادی نقل میکنند بعضا سر زا میروند  و اقا بزرگ و انسیه خانم از نذر و وقف و دعای چشم زخم به هیچ قاعده مضایقه نکردند تا اینکه " اقا بزرگ " سر بچه چهار دهم بسط مینشیند میان حیاط امامزاده سید مجتبی شیرکوهی و بچه هم که به دنیا می اید خدمت همانجا را میکند و به 3 ماه منزل نیامده از دور اخبار زن و بچه را میگیرد .نام بچه اخر که شکر خدا زنده ماند را " اقا کوچک" گذاشتند  که انهم حکایت هایی شیرین دارد شنیدنش که اگر حالی بود و ملالی نبود ،یحتمل نوشته خواهد شد از بابت عبرت.

همینقد ر بدانید که نقل کرده اند " اقا کوچک" که از بطن " اقا یزرگ و انسیه خانم" بود در نوجوانی اهل کتاب و نگارش و مکتب شد و بعد ها که به شهر امد و عناصر تجدد به چشم سر بدید گوشت و پوستش به کتاب و فرهنگ و این قبیل سبک بازی ها! اغشته شد و تا پایان کار تهدید عاق والدین را پشت سر خود داشت!

                                                                                              شنبه 17 ماه فروردین

به سال

 1295 ناصری!