قراره مطلبی درباره کتابداران مدارس بنویسم اما هنوز فرصت نکرده ام.

اخیرا دو نوشته ام را به مجله الکترونیک عطف داده ام و منتشر هم شده است. 

حضرت عمرا کتابدار مدام در گوشم می خواند که مطلب وبلاگی با مطلب مجله ای تفاوت دارد و من نباید مطالبی را که به درد مجله می خورد را اینجا منتشر کنم. می گوید مطلب وبلاگ باید بیشتر حاصل خلاقیت خودت باشد تا ترجمه مطالب دیگران. یکی نیست به این عمرا کتابدار حالی کند که الحق که «عمرا» کتابداری! والّا باید می فهمیدی که حالا که در وطن هستم دیگر نمی توانم چیزی غیر از انتقاد درباره کتابداری داخل ایران بنویسم.

اما من به دلایلی تا اطلاع ثانوی نمی خواهم انتقاد بنویسم. آن همه نوشتم چی شد؟ چیزی درست شد؟! شهرداری تهران در تابلویی نوشته بود: «انتقاد اگر مثل باران نرم و لطیف باشد، موجب اصلاح می شود». لابد انتقاد ما از جنس باران نبوده، مثلا تگرگی بوده، یا تگری ... شاید هم بی موقع ... . فکرش را بکنید، انتقاد تگری باشد اما در فصل زمستان! مثل این می ماند که کسی مغازه پنچرگیری در طبقه دوم ساختمان بزند یا در وسط خیابان لاله زار شعبه پمپ بنزین هواپیما تاسیس کند! قطعا مشتری اول و آخرش خودش خواهد بود.

از زمانی که این وبلاگ را دوباره راه اندازی کردم، تصمیم گرفتم به جای انتقاد، به بیان وضع موجود در کتابخانه های آمریکا بپردازم. آمریکا را انتخاب کردم چون هم چند کتابخانه آنجا را از نزدیک دیده ام و هم این که در عالم کتابداری سرآمد است. در عین حال بعضی از دوستان یا احیانا پیشکسوتان نمی توانند به انتخابم ایراد بگیرند. آخه چند وقت پیش در جلسه ای که با شرکت کتابداران پیشکسوت کتابخانه ملی و بعضی از کتابداران جوان با موضوع فیپا و سرنوشت آن در کتابخانه ملی ایران تشکیل شد، به محض این که در خلال صحبتم برنامه فیپای کتابخانه ملی آلمان را مثال زدم، چند پیشکسوت برآشفتند و بانگ برآوردند که کتابخانه ملی آلمان محلی از اعراب ندارد (انگار ما داریم!) و مثال زدن آن ارزشی ندارد! آن یکی که حرفی نزد، سرش را به نشانه عدم تایید تکان داد ... آنها از این نکته غافل بودند که هرچه باشد آلمان برنامه فیپای خود را 27 سال اجرا کرد و سرانجام در دو - سه سال پیش درش را بست و تعطیلش کرد. فیپای ما هنور بیش از 15 سال عمر ندارد! وانگهی، همین کتابخانه ملی آلمان که «پیشکسوتان» ما قبولش ندارند، در حال حاضر عضو کمیته بین المللی RDA است، در حالی که ما را به دربانی آن کمیته هم قبول ندارند!!

بگذریم ...

امروز در مجله عطف مطلبی خواندم با عنوان یک کتابدار و یک تعمیرکار. مطلب جالب توجهی بود. توجه بفرمایید: جالب توجه بود، نه جالب. تازگی ها خیلی می خوانم و می شنوم که می گویند فلان چیز جالب بود. گوینده یا نویسنده اصلا توجه ندارد که جالب یعنی «جلب کننده». خب، فلان مطلب جلب کننده به چه چیزی بوده آخر؟! پس صحیح این است که بگوییم «جالب توجه» بود، یعنی جلب کننده توجه بود. خلاصه این که مطلب یک کتابدار و یک تعمیرکار ذهن مرا روشن ساخت که تعمیرکاری به مراتب بهتر از کتابداری است. مرا باش که عمری در انتظار کتابدار شدن بودم! بنابراین می خواهم از این به بعد بعدا تعمیرکار باشم. برای شروع کار هم می خواهم همین الآن گوشی آیفون قدیمی ام را که به تازگی زمین خورده و دگمه خاموش و روشنش کار نمی کند، بشکافم و تعمیرش کنم. یا شانس یا ...